،مرگ تک تک سلول های بدنمو فرا گرفته.غم و سیاهی و تباهی.امید به پایان.تلاش برای مرگ.ازدواج کردن و بودن دندون موشی تو زندگیم نتونست امید منو برای زندگی و دوست داشتن زندگی بیشتر کنه.حالا ارامشم بیشتره فقط چون دندون موشی هر لحظه بغلم میکنه و میدونم این مدت کوتاهی فقط ادامه داره.چون کم کم اونم از نگرانی ها و نا امیدی های من خسته میشه.هنوزم دلیلی برای ادامه زندگیم ندارم.

بودن دندون موشی امیدمو بیشتر نکرد دنیا رو برام جذاب تر نکرد.زندگیو دوست داشتنی تر نکرد.

 

هر بار که سعی میکنه دلداریم بده فقط میگم بسه.هر روز بهم میگه روزای سیاه تموم میشن.ولی من این ادامه دادنو نمیخوام.

دیروز چیف زنگ زده بهم و گفته تو اگه مثبت بشی میری مرخصی ولی نه استعلاجی بلکه از مرخصی استحقاقیت کم میشه.یعنی مفهوم حرفش اینه که یا تو میمیری یا میای کشیک میدی و چیزی به نام کرونا برات تعریف نمیشه.و من چقدر متنفرم از اون استادی که مریضی که نیاز به بستری نداشت رو بستری گرد تا تمام بیماران و پرستارا و رزیدنتهای یک بخش مثبت بشن.من چقدر متنفرم از چیف رزیدنتی که سلامتی ما که هیچ انسان بودن ما براش مهم نیست.و چقدر متنفرم از خودم که این روزها هر لحظه میتونم به کشتن ادمها فکر کنم.ادمهایی که اصرار به بستری شدن و وقتی ما شرایط رو براشون توضیح میدیم فکر میکنن بخاطر راحتی کار خودمونه

ادمها خیلی راحت میتونن به قاتل تبدیل بشن.دیشب وقتی میخواستیم روحیمون و فکرمون رو عوض کنیم دندون موشی از فانتزیای قشنگش گفت و من از راه هایی که میتونی به یه نفر اسیب بزنی یا حتی بکشیش.این حرفام دندون موشی رو ترسوند.اونقدر که تمام دیشبو با کابوس بین خواب و بیداری گذرونده بود.و من حالا وسط بیمارستان با یه قلب سیاه سیاه و سنگ سنگ نشستم

چقدر درداوره پزشکی هر لحظه به قتل انسان ها فکر کنه

و من این روزها چقدر متنفرم از این سیاهی ها.از تمام ادم هایی که تیره و تارم کردن.

خدایا امسال تمام شبهای قدرتو کشیکم.تو این شبا با این بیخوابیا خودت قلبمو نرم کن.بذار مثل بقیه نباشم و انسان باقی بمونم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها