دیشبم دوباره یه خواب باحال میدیم.خواب میدیم 24 سالمه و تازه اول دوران اینترنیمه.اینترن دانشگاه دولتی شهر زادگاه بودم.بعد یه فامیلی داشتم که اونم هم ترم من بود ولی ساری درس میخوند و قرار بود باهم ازدواج کنیم.چند روز اومده بود دانشگاه من .بعد حراست دانشگاه منو بخاطر حجاب گرفت و من گریه کردم گریه کردم گریه کردم و توی کلی راهروی پرپیچ و خم میدونیدم تا اروم بشم.اروم که شدم اون پسره دوباره جلو روم بود داشتم بهش میگفتم بیا طرح بریم یکی از روستا های ساری باهم دیگه اونجا تو پانسیونش زندگی میکنیم پول خونه هم دیگه لازم نیس بدیم از خونواده هامونم دور میشممن کلی تو خوابم خوشحال بودم بعد اون پسره هی ناراحت بود میگفت من هیچ پولی ندارم.تو بدبخت میشی .بعد من خوشحال میگفتم نههههه صبحا میریم بهداشت عصرا هم جاهای خصوصی کار میکنیم پول جمع میکنیم.

پی نوشت:خوابم خیلی طولانی تر بود کلی صحنه های متفاوت داشت گفتم بنویسم دیگه فحشم میدین همین قسمت جذابشو نوشتم

پینوشت:تصمیم دارم تا شنبه روی تختم تار عنکبوت ببندم زخم بستر بشمبعدم شنبه برخورد نزدیک از نوع سوم با واقعیت زندگی پیدا کنم و ببینم چجوری باید ادامه بدم.ولی تا شنبه فقط بطالت خواب اینترنت بازی های توی گوشم

بعدا نوشت:خواب شب قبل ترمم براتون بگم.خواب میدیم با رفیق رفتیم لباس عروس فروشی میگیم من عروسم(من همیشه به رفیق میگفتم بیا بریم لباس عروس بپوش الکی بگم تو عروسی حال میده بابا.ولی هیچوقت نیومد.همیشه هم قرار بود اون عروس بشه چون هم خوش هیکله هم به خودش میرسه مثل عروسا)بعد فروشندهه پر پف ترین دامن و بلند ترین دنباله رو اورده بود برامن میگفت بپوش.پارچشم از اینا بود که برق میزنه.بعد هی میگم بابا من خودم چاقم اینو بپوشم میشم دیوی

پی نوشت:دماغ عملی میگه خواب عروسی و لباس عروس بده.یعنی بدبختی میاد یا عمرت کوتاهه


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها