دیشب خواب دیدم ازمون رو قبول نشدم .پزشکی رو ول کردم رفتم المان فلسفه میخونم

بعدشم رفتم یه جا دیگه دوباره فلسفه خوندم.نمیدونم پراگ بود یا پاریساخرشم رفتم تارک دنیا شدم توی یه عبادتگاه بالای یه کوه خیلی خیلی بلند تنهای تنها زندگی میکردم.بعد تو خواب به خودم میگفتم اینجا خیلی به خدا نزدیکم.بعد تو خواب به خودم میگفتم بابا تو اومدی اینجا تارک دنیا شدی از هیچ کس و هیجی خبر نداری الان باید خیلی ناراحت باشی.ولی انقدر خوشحال بودم که حد نداشت


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها