دیدم یه مدته از خوابام ننوشتم همتون خمار شدین گفتم بیام براتون بگم.دیشب یه خواب خنده دار میدیدم البته شاید برای شما خنده دار نباشه

خواب میدیدم ترم اخر دانشگاهیم (من و رفیق هم خونه بودیم و دماغ عملی تو کوچه پشتیمون خونه داشت و ترم اخر تنها بود و هم خونش درسش تموم شده بود و خیلی خوشحال بود که 6 ماه تنها خونه داره)رفیق که همیشه عاشق خوابگاه بود اصرار میکنه که ترم اخر خونه رو تحویل بدیم و بریم خوابگاه.منم که همیشه از خوابگاه متنفر بودم ولی گولش رو خوردم و خونه رو تحویل دادم و همه وسایل خونه رو هم فرستادم شهر زادگاه و شب اولی که باید میموندیم خوابگاه فرداش امتحان داشتیم و خسته و کوفته از بیمارستان اومده بودیم.وقتی رسیدیم هم اتاقیا شروع کرده بودن اهنگ بزن و برقص.منم که نمیتونم توشلوغی نمیتونم بخوابم نشستم و زار زار گریه کردم.داشتم فکر میکردم که رفیق به درک میرم تنها خونه میگیرم.از اون طرفم برای 6 ماه مجبور بودم بگم وسایل خونه رو از شهر زادگاه دوباره بفرستن که کلی خرجش بود.رفتم با دماغ عملی صحبت کردم که منو تو خونش راه بده وهمخونه بشیم باهم.خب قبول نکرد.بعد که من کلی دنبال خونه گشتم و اینا.دماغ عملی یه اتاق پشتی داشت خونش که خیلی بی در و پیکر بود.از یه طرف یه دیوار خراب داشت که کلی پله میخورد میرفت پایین و میرسید به پشت یه خونه مجلل که خیلی بزرگ بود و من همیشه تو خوابام میبینمش.ولی چون خرابه بود کلی سگ ولگرد اومده بودن تو پله های این اتاق پشتی لونه کرده بودن و کلی جک و جونور دیگه هم بود.گفتم باز بهتر از هیچیه.اتاقو مرتب کردم و از پله ها رفتم پایین و وارد اون خونه مجلله شدم که به صاحبش بگم این راه پله ها رو ببنده تا سگا نیان اینجا.که دیدم این همون خونه ایه که من همیشه خوابشو میبینم ولی الان توش وسایل هست و انقدر بزرگه که هر اتاقشو به یه نفر هدیه دادن و این خونهه یه بالکن خیللیییییی بزرگ داشت با یه ویو م از شهر.منم کلی ذوق کردم و گفتم اصلا منم بیام یکی از اتاقای اینجارو کرایه کنم که وسایلم داره.یکم که توش چرخیدم دیدم که کلی مرد تنها هست که اتاقارو اجاره کردن و حموم دستشویی و اشپزخونه هم مشترکه.بالاخره پشیمون شدم و برگشتم به همون اتاق پشتی و با سگا تو خرابه ای زندگی کردم

حالا قسمت خنده دار ماجرا اونجاس که من و دماغ عملی خونه رو بیشتر از خوابگاه دوس داشتیم و رفیق اعتقاد داشت ادم تو خوابگاه کلی ادم اطرافشه و افسرده نمیشه.بین دوستام من اولین نفری بودم که خونه گرفتم و از سال دوم خونه داشتم ولی همیشه یه همخونه داشتم.سال سوم دماغ عملی خونه گرفت و سال چهارم رفیق اومد همخونه من شد.و من در تمام این سالها استرس اینو داشتم که رفیق ول کنه برگرده خوابگاه و من همخونه نداشته باشم و دیگه بابام اجازه نده که خونه بگیرم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها